کد مطلب:210472
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:310
سود و زیان
فرزندانش را می دید و رنج می كشید؛ همسرش را؛ باید از این تنگدستی، خلاص می شد. هزار دینار فراهم كرد و به دربانش
[ صفحه 47]
«مصادف» داد. او نیز به «مصر» شتافت و با بازرگانی چند همراه شد. هنگام ورود به آن كشور به قافله ی دیگری از تاجران برخوردند، كه عزم خروج داشتند. مصادف، ازاین دیدار، بسیار خشنود گردید؛ زیرا كالاهای او و دوستانش در مصر، بسیار كمیاب و بازار خوبی یافته بود! آنان نیز پیمان بستند كالاهای شان را به سودی كم تر از صد درصد نفروشند. [1] و چنین شد.
مصادف با هزار دینار سود خالص به مدینه شتافت و در محضر امامش بار یافت. شادمانه. دو كیسه را به حضرتش سپرد، كه در هر یك هزار دینار بود. امام علیه السلام با شگفتی پرسید:
- این ها چیست؟
مصادف با خوشحالی گفت:
- یكی: اصل سرمایه، و دیگری: سود خالص.
- این همه سود، چه گونه فراهم آمده است؟
مصادف، تمام ماجرا را گفت و امام علیه السلام سخت برآشفت:
- شما چنین كردید؟ سوگند برای ساختن بازار سیاه، میان مسلمانان؟! من چنین تجارت و سودی را هرگز نمی پسندم.
سپس یكی از كیسه ها را برداشت و فرمود:
- این، سرمایه ام است؛ به كیسه ی دیگر، كاری ندارم.
و باز فرمود:
«شمشیر زدن از گردآوردن مال حلال، بسی آسان تر است.» [2] .
[ صفحه 48]
[1] يعني از هر دينار، ديناري سود برند!.
[2] برگرفته از: داستان راستان؛ با تلخيص و تصرف بسيار.